اولین کار فوئر این بود که پایاننامهٔ جایزهگرفتهاش را سروسامان دهد و آن را تبدیل به رمان کند. این کار در نهایت تبدیل شد به رمان «همهچیز میدرخشد». کتاب را انتشارات هاوتون میفلین در ۲۰۰۲ چاپ کرد و چند جایزهٔ درخشان برایش به ارمغان آورد، از جمله جایزهٔ روزنامهٔ گاردین برای کتاب اول نویسندگان. در ۲۰۰۵ لیو شرایبر، بازیگر امریکایی، از روی این کتاب فیلمنامهای نوشت و آن را تبدیل به فیلم کرد.
همان سال، رمان دومش را به نام بینهایت بلند و بهغایت نزدیک نوشت. تکنیکهای پستمدرن فوئر در این رمان (تایپوگرافیهای گوناگون و راویهای متعدد) هم تحسین منتقدان را در پی داشت و هم انتقادشان را. بااینحال، رمان پُرفروش شد و ده سال بعد استیون دالدری فیلمی از روی آن ساخت که تام هنکس در آن بازی کرد. کتری چی؟ چی میشد اگر لولهاش که بازوبسته میشد، بخاری که ازش بیرون میزد تبدیل به دهانی میشد و میتوانست با سوتْ ملودیهای قشنگ بزند، شکسپیر بخواند یا اینکه اصلاً باهم بزنیم زیر خنده؟ میتوانستم کتریای اختراع کنم که با صدای بابا برایم کتاب بخواند، آن وقت میتوانستم بخوابم، شاید هم چندتا کتری بخشِ کُر زیردریایی زرد را که یکی از آهنگهای بیتلهاست و من دوست دارم باهم بخوانند؛ چون حشرهشناسی یکی از raisons d’être من است و این از آن اصطلاحهای فرانسوی است که بلدم. اما این کلید کدام یک از 162 میلیون قفل شهر نیویورک را باز می کند؟ این سوال اسکار کاشف، نامه نگار و کارآگاه آماتور را بر آن می دارد که هر پنج محله ی نیویورک را زیر پا بگذارد و وارد زندگی دوستان، اقوام و آدم هایی کاملا غریبه شود. در این راه، غم و غصه های زیادی روی شانه های اسکار سنگینی می کند. تحت تاثیر این غم و غصه ها حتا جراحت هایی به خودش وارد می کند و با هر کشفی یک قدم به قلب ماجرای پر رمز و رازی نزدیک می شود که به پنجاه سال پیش و تاریخچه ی خانوادگی شان را باز می گردد. «میدانی، گاهی وقتها آدمهایی که خوب به نظر میرسند در نهایت آنقدری خوب از آب درنمیآیند که ممکن است آدم انتظارش را داشته باشد.
گفت «دنیا جای وحشتناکی نیست.» ماسکی کامبوجی روی صورتش گذاشت «اما پُر از آدمهای وحشتناک است!»
معرفی و خرید کتاب در بوکبال و آمازون
- ۰۰/۰۹/۰۳